دلايل روشنى بر صلابت و شجاعت بى‏نظير امام حيسن (ع)



1 - آن بزرگوار صبح عاشورا پس از نماز صبح رو به اصحاب خود كرد و پس از حمد و ثنا فرمود:
«ان الله سبحانه و تعالى قد اذن فى قتلكم فى هذا اليوم فعليكم بالصبر و القتال‏».
2 - هنگامى كه امام حسين عليه السلام و يارانش در كربلا در تنگناى سخت قرار گرفتند و محاصره دشمن لحظه به لحظه تنگتر مى‏شد، آن حضرت و جمعى از يارانش آنچنان آرام و بردبار بودند كه لحظه به لحظه چهره‏هايشان درخشنده‏تر و اعضايشان قوى‏تر مى‏گشت، ولى عده‏اى نيز بودند كه رنگ پريده و لرزه بر اندام شدند. بعضى از ياران آن حضرت كه رنگ باخته بودند به بعضى ديگر گفتند:
به امام حسين عليه السلام بنگريد كه چهره‏اش بيانگر آنست كه هيچگونه باكى از مرگ ندارد.
امام حسين عليه السلام فرمود:
«صبرا بنى الكرام فما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البؤس و الضراء الى الجنان الواسعه، و النعيم الدائمه فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر و ما لاعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الى سجن و عذاب، ان ابى حدثنى عن رسول الله: ان الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر.
والموت جسر هؤلاء الى جنانهم، وجسر هؤلاء الى جحيمهم، ما كذبت و لا كذبت‏».
امام حسين عليه السلام در روز عاشورا (در يكى از مراحل) برابر سپاه دشمن آمد و بر شمشير خود تكيه داد و با صداى بلند فرمود:
«انشدكم الله هل تعرفوننى‏».
سپاه پاسخ دادند: «آرى تو فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و اله و سلم هستى‏».
امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد على بن ابيطالب عليه السلام پدر من است؟
سپاه: آرى مى‏دانيم.
امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد خديجه دختر خويلد نخستين زنى كه به اسلام گرويد مادر بزرگ من است؟
سپاه: آرى مى‏دانيم.
امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد جعفر كه در بهشت پرواز مى‏كند عموى من است؟

سپاه: آرى ميدانيم.
امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد شمشير كه به كمر بسته‏ام، شمشير پيامبر خدا صلى الله عليه و اله و سلم است؟
سپاه: آرى مى‏دانيم.
امام
: شما را به خدا آيا مى‏دانيد اين عمامه را كه بر سرم بسته‏ام، عمامه رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم است؟
سپاه: آرى مى‏دانيم.

امام: شما را به خدا آيا مى‏دانيد پدرم على عليه السلام از ميان مسلمين اولين فردى بود كه اسلام را پذيرفت، و در علم از همه عالمتر و در صبر و شكيبائى از همه بردبارتر بود، و او ولى و رهبر هر مرد و زن مى‏باشد؟
سپاه: آرى مى‏دانيم.
امام:
فبم تستحلون دمى ...
سپاه: قد علمنا ذلك كله، و نحن غير تاركيك حتى تذوق الموت عطشا.

در عبارت ديگر آمده: امام حسين عليه السلام خطاب به سپاه دشمن كرده فرمود:
اى مردم! آگاه باشيد كه دنيا، سراى فانى است و صاحبانش را از حالى به حال ديگر دگرگون مى‏سازد. اى گروه مردم! شما قوانين اسلام را مى‏شناسيد و قرآن را خوانده‏ايد و مى‏دانيد كه محمد صلى الله عليه و اله و سلم رسول خداى حسابگر است: در عين حال اكنون ظالمانه براى كشتن فرزند رسولخدا بپا خاسته‏ايد.
«معاشر الناس، اما ترون الى ماء الفرات تلوح كانه بطون الحيات، يشربه اليهود و النصارى و الكلاب و الخنازير و آل الرسول صلى الله عليه و اله وسلم يموتون عطشا».
بعضى نقل كرده‏اند، امام حسين عليه السلام عمر سعد را خواست و به او سه پيشنهاد كرد كه يك نوع اتمام حجت بود:
1 - دست از من و اهل بيتم بردار تا به مدينه جدم برگرديم.
2 - اسقنى شربه من الماء لقد نشفت كبدى من الظماء.
3 - اگر دو پيشنهاد قبلى عملى نيست، من يك نفر هستم، بنابراين يك يك از افراد را به جنگ من بفرست.
عمر سعد گفت: اما بازگشت به مدينه و نوشيدن آب، به هيچوجه امكان پذير نيست، ولى پيشنهاد سوم، خواسته مرد كريم است و پذيرفته مى‏شود.

به فرمان عمر سعد چند تن از شجاعان دشمن به ميدان تاختند، امام حسين عليه السلام تن به تن با آنها جنگيد، ولى همه آنها در برابر شمشير آتشبار امام به خاك هلاكت افتادند، عمر سعد دريافت كه در نبرد تن به تن احدى در برابر امام حسين عليه السلام باقى نمى‏ماند، از اين رو نقض عهد كرد و فرمان حمله دستجمعى را صادر نمود.
از هر سو به امام حمله كردند، امام آنچنان بر آنها هجوم برد كه آنها همانند ملخ پراكنده فرار مى‏كردند.
مسعودى در اثباه الوصيه مى‏نويسد: امام حسين عليه السلام آن چنان جنگيد كه به روايتى هزار و هشتصد مرد جنگى دشمن را كشت، و بنقل ديگر غير از مجروهان هزار و نهصد و پنجاه نفر را كشت.
عمر سعد بر قوم خود فرياد برآورد و گفت: واى بر شما آيا مى‏دانيد با چه كسى مى‏جنگيد اين پسر
انزع بطين (يعنى على عليه السلام كه در دو جانب پيشانى، مو نداشت و ايمان و علم سراسر وجودش را فراگرفته بود) و كشنده عرب است.
آن حضرت همچنان مى‏جنگيد، و بر اثر شدت تشنگى آب طلب مى‏كرد ولى كسى پاسخ نمى‏داد، آنقدر تير به بدنش رسيده بود كه گفته‏اند:
«حتى صار كالقنفذ».
شمر با جماعتى آمدند و بين او و خيمه‏اش قرار گرفتند، به طورى كه به خيمه نزديك شدند.
امام فرياد زد:
«ويلكم يا شيعه آل سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون يوم المعاد فكونوا احرارا فى دنيا كم ...»
شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه! چه مى‏گوئى؟
امام فرمود: مى‏گويم من با شما مى‏جنگم شما با من، زنها تقصيرى ندارند، از گمراهان و متجاوزين خود جلوگيرى كنيد و تا زنده‏ام متعرض حرم من نشويد.
شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه، متعرض حرم نخواهند شد.
آنگاه شمر به سپاه خود خطاب كرد و فرياد زد: همه متوجه حسين عليه السلام شويد و كار او را تمام كنيد.
سپاه دشمن به امام حمله كردند، آنحضرت هچنان مى‏جنگيد تا اينكه بدنش پر از زخم
سرانجام ظالمى بنام «صالح بن وهب‏» پيش آمد آنچنان بر ناحيه ران آنحضرت ضربت زد، كه آن مظلوم از پشت اسب به زمين افتاد، طرف راست صورتش به زمين برخورد كرد، سپس در همين حال برخاست و به جنگ ادامه داد.
در لحظات آخر عمر امام حسين عليه السلام زينب عليها السلام از خيمه بيرون آمد، در حالى كه فرياد مى‏زد:
«وا محمداه! وا ابتاه! وا علياه! وا جعفراه‏».
سپس گفت:
«ليت السماء اطبقت على الارض، وليت الجبال تد كدكت على السهل‏».
آنگاه به سوى امام حسين عليه السلام نزديك شد، در آن هنگام عمر سعد با جماعتى نزديك شد، و امام در حال جان كندن بود،
زينب عليها السلام صدا زد: اى عمر! آيا اين ابا عبدالله، كشته مى‏شود و تو مى‏نگرى؟
اين سخن از زينب عليها السلام بقدرى جانسوز بود كه عمر سعد آنچنان گريه كرد به طورى كه ريشش از اشك چشمش تر شد،
اما در عين حال، وصرف وجهه عنها ولم يجبها بشيى‏ء.
زينب عليها السلام صدا زد:
ويلكم اما فيكم مسلم؟
امام حسين عليه السلام از زمين برخاست و مانند شير شرزه شجاعت بر دشمن حمله كرد و فرمود: «آيا شما بر قتل من اجتماع كرده‏ايد، سوگند به خدا بعد از من بنده‏اى از بندگان خدا را نخواهيد كشت، خداوند به خاطر كشتن من بر شما غضب مى‏كند ... سوگند به خدا هرگاه مرا كشتيد خداوند خودتان را بجان خودتان مى‏افكند و خون همديگر را مى‏ريزيد، سرانجام دستخوش عذاب سخت الهى خواهيد شد».
همچنان با دشمن جنگيد تا هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد آمد.
امام كنار آمد تا اندكى استراحت كند، در كنار ايستاده بود ناگاه سنگى از جانب دشمن آمد و به پيشانى آنحضرت خورد و خون جارى شد، دامنش را بلند كرد تا خون پيشانى را پاك كند،
در اين هنگام تيرى سه شعبه زهر آلود آمد و بر سينه (يا شكم) آن حضرت اصابت كرد، فرمود:
بسم الله و بالله و على مله رسول الله.
سپس سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا تو مى‏دانى مردى را مى‏كشند كه در روى زمين پسر پيغمبرى غير او نيست‏».
آنگاه آن تير را گرفت و از پشت بيرون آورد، و خون مانند ناودان از آن جارى شد.
در اين هنگام ضعف بر بدن آقا مسلط شد، سپاه دشمن دست از جنگ كشيد و مدت طولانى از اين جريان گذشت، و كسى جرئت نمى‏كرد آخرين ضربه را بزند (و به عنوان قاتل، با خدا ملاقات كند).
شمر بر سپاه خود فرياد زد:
ويحكم ما تنتظرون بالرجل اقتلوه ثكلتكم امهاتكم.
در اين وقت، دشمنان بى‏رحم، از هر سو به آن امام غريب، حمله كردند، يكى به شانه چپش ضربت زد، ديگرى بر دوشش ضربت زد، سنان بن انس به پيش آمد و چنان نيزه‏اش را بر گودى گلوى آن حضرت فرو برد و سپس نيزه را بيرون آورد و بر استخوانهاى سينه‏اش كوبيد و تير بر حلقوم او وارد ساخت، كه آنحضرت بر روى خاك زمين افتاد، پس از لحظه‏اى برخاست و نشست و تير را از گلوى خود بيرون كشيد، سر محاسنش را با خون بدنش رنگين نمود و مى‏فرمود:
هكذا القى الله مخضبا بدمى مغصوبا على حقى.
هلال بن نافع (كه از سربازان دشمن بود) مى‏گويد: نگاه به قتلگاه كردم ديدم حسين عليه السلام به خود مى‏پيچد و در حال جان دادن است، درخشندگى چهره، و زيبائى قامت او مرا از فكر در مورد كشتن او بازداشت و من هرگز كشته آغشته به خونى را چنين نديده‏ام.
در اين حال فرمود: شربت آبى به من برسانيد.
ظالمى گفت: آب نچشى تا از آب سوزان دوزخ بياشامى، حضرت فرمود: آيا من آب سوزان جهنم را مى‏آشامم؟، نه هرگز، بلكه من بر جدم رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم وارد مى‏شوم و در محضر او از آب گواراى بهشتى مى‏آشامم، و از ظلم و ستم شما به آنحضرت شكايت مى‏كنم.
گفتار امام، در دل آن سنگدلان اثر نكرد، گويا ذره‏اى رحم در دل هيچكدام از آنها نبود.
عمر سعد به شخصى كه در جانب راستش بود گفت: برو حسين را راحت كن.
و به نقلى
سنان بن انس به خولى گفت: برو سر از بدن حسين عليه السلام جدا كن، خولى به اين قصد به سوى حسين عليه السلام رفت ولى لرزه بر اندام شد و بازگشت، سنان يا شمر به او گفت: «خدا بازويت را از هم جدا كند چرا لرزه بر اندام شده‏اى؟».
سرانجام سنان و به نقلى شمر، سر از بدن شريف آن حضرت جدا نمود
، و مى‏گفت: «با اينكه مى‏دانم: تو آقا و پيشوا و فرزند رسول خدا، و بهترين انسانها از جهت پدر و مادر هستى، در عين حال سرت را جدا مى‏كنم‏».
سپس سر بريده را به خولى داد تا او آن را نزد عمر سعد ببرد.
كنيزى از اهلبيت عليه السلام نزديك قتلگاه آمد، مردى به او گفت: «اى كنيز خدا آقاى تو كشته شد».
آن كنيز با شيون و گريه به سوى خيمه بازگشت و فرياد مى‏زد:
حسين را كشتند، حسين را شهيد كردند وقتى كه بانوان حرم، صداى او را شنيدند، صدا به گريه بلند كردند.
در نقل ديگر در مورد شهادت امام حسين عليه السلام آمده: عمر سعد فرياد زد، به سوى حسين عليه السلام برويد و او را راحت كنيد.
شمر به سوى آن حضرت شتافت و با كمال گستاخى روى سينه آنحضرت نشست و محاسن آنحضرت را به دست گرفت، با شمشير خود با دوازده ضربه سر از بدن آن بزرگوار جدا نمود.  
در آن لحظات آخر شهادت، امام حسين عليه السلام به شمر رو كرد و فرمود:
«اذا كان لابد من قتلى فاسقنى شربه من الماء.»
شمر گفت: اى پسر ابو تراب، آيا تو گمان نمى‏كنى كه پدرت ساقى حوض كوثر است و از آب كوثر به دوستانش مى‏دهد، صبر كن تا به دست او سيراب گردى‏».
و در نقل ديگر آمده گفت:
«والله لا ذقت قطره واحده من الماء حتى تذوق الموت غصه بعد غصه‏».
روز عاشورا هنگامى كه ظهر شد، ابو ثمامه صيداوى يكى از ياران امام حسين عليه السلام به خورشيد نگاه كرد و دريافت كه ظهر شده، به امام عرض كرد: دوست دارم قبل از آنكه در ركاب تو فدا گردم اين نماز را كه وقتش رسيده نيز با تو بخوانم..
امام حسين عليه السلام به آسمان نگريست، و به او فرمود: خداوند تو را از نماز گزاران قرار دهد كه مرا به ياد نماز انداختى، آرى وقت نماز رسيده است، از دشمن بخواهيد مهلت دهد تا ما نماز را بخوانيم.
از دشمن مهلت‏خواستند، حصين بن نمير گفت: نماز شما قبول نمى‏شود.
حبيب بن مظاهر پاسخ داد: اى مست ‏شراب، آيا از شما قبول مى‏شود و از فرزند پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم قبول نمى‏شود ...
امام حسين عليه السلام با جمعى از اصحاب نماز ظهر را با عنوان نماز خوف خواند، زهير بن قين و سعيد بن عبدالله (به عنوان سپر آنحضرت (در جلو او ايستادند، آنقدر تير به بدن سعيد اصابت كرد، كه به زمين افتاد، سعيد بعد از نماز به امام عرض كرد: آيا من به عهد خود وفا كردم، امام فرمود:
نعم انت امامى فى الجنه.

سعيد به شهادت رسيد، شمردند سيزده تير به بدنش اصابت نموده بود.
هر نمازى تعقيبى دارد، تعقيب اين نماز آن هنگام بود كه امام حسين عليه السلام غوطه‏ور در خون او پشت اسب به زمين قرار گرفت و با خدا مناجات مى‏كرد، از جمله مى‏گفت:

«صبرا على قضائك يارب، لا اله سواك يا غياث المستغيثين، ما لى رب سواك، ولا معبود غيرك، صبرا على حكمك، يا غياث من لا غياث له،يا دائما لا نفاد له، يا محيى الموتى، يا قائما على كل نفس بما كسبت احكم بينى و بينكم و انت‏خير الحاكمين‏».
تركت الخلق طرا فى هواكا و ايتمت العيال لكى اراكا ولو قطعتنى فى الحب اربا لما حن الفؤاد الى سواكا

وقايع جانسوز در جريان شهادت امام حسين عليه السلام بسيار است ما در اينجا به ذكر چند نمونه اكتفا مى‏كنيم:

1 - وقتى كه امام حسين عليه السلام به مرحله‏اى رسيد كه ديگر نتوانست جنگ كند، در جاى خود ايستاد، هر كس از دشمن كه جلو مى‏آمد باز مى‏گشت و نمى‏خواست‏خدا را ملاقات كند در حالى كه دستش به خون حسين عليه السلام رنگين باشد، در اين هنگام مردى كندى بنام «مالك بن يسر»به جلو آمد، نخست به آنحضرت ناسزا گفت، سپس با شمشير بر سر نازنينش زد، كه كلاه حضرت را بريد و شمشير بر سر خورد، و كلاه پر از خون شد، امام پارچه‏اى طلبيد و با آن زخم سر را بست و كلاهى خواست و بر سر گذاشت و عمامه بر آن بست.
من ينتدب للحسين فيوطى‏ء الخيل ظهره و صدره.
ده نفر داوطلب شدند (كه نام هر ده نفر در مقاتل ذكر شده).

آن ده نفر سوار بر اسبهاى خود شدند و بر بدن حسين عليه السلام تاختند، به گونه‏اى كه استخوانهاى سينه و پشت آنحضرت را درهم شكستند.
سپس اين ده نفر نزد ابن زياد آمدند،
اسيد بن مالك، يكى از آنها گفت:
نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل يعسوب شديد الاسر
ابن زياد گفت: شما كيستيد؟
گفتند: ما سوار بر اسب شديم و بر پشت‏حسين عليه السلام تاختيم،حتى طحنا حناجر صدره.
ابن زياد دستور داد تا جايزه اندكى به آنها داده شد، ابو عمر زاهد گفت: ما حال آن ده نفر را بررسى كرديم، همگى زنا زاده بودند و
مختار آنها را بازداشت نمود و دستها و پاهايشان را ميخكوب كرد و اسب بر پشت آنها تاخت تا مردند.
3 - وقتى كه روز عاشورا امام حسين عليه السلام خود را به آب فرات رسانيد و خواست آب بياشامد، حصيد بن نمير (يكى از سر كردگان دشمن) آنحضرت را هدف تير قرار داد، تير به حلقوم امام اصابت كرد، آنحضرت تير را بيرون كشيد، و دستش را زير خون گرفت و خون را به آسمان مى‏پاشيد، و به حصين فرمود:
«خدا ترا سيرابت نكند» بعد دشمن حيله كرد، و امام براى حفظ خيمه با سرعت به سوى خيمه بازگشت.
در اين هنگام بانوان حرم و كودكان تشنه كام به گمان اينكه امام آب آورده به سوى حسين عليه السلام شتافتند، ديدند صورت و سينه و دستهاى حسين عليه السلام به خونش رنگين است، صدا به گريه بلند كردند و دست بر صورت مى‏زدند.
طفلى هنگام رفتن امام به صوى فرات عرض كرده بود: پدر جان تشنه‏ام، امام به او فرموده بود: صبر كن بروم براى تو آب بياورم، وقتى امام برگشت، آن طفل تشنه كام نزد پدر آمد و گفت: گويا آب آورده‏اى؟ امام گريه كرد و اين شعر را خواند:
«شيعتى مهما شربتم ماء عذب فاذكرونى ...» سپس پارچه‏اى طلبيد و بر زخم گلو نهاد و بار ديگر با اهلبيت عليهم السلام وداع نمود و به سوى قوم رفت و كوشش فراوان كرد خود را به آب فرات برساند، سر راه او را گرفتند و ممانعت نمودند.
4 - امام باقر فرمود: امام حسين عليه السلام را به گونه‏اى كشتند كه پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم از كشتن حيوانات
درنده به آن نحو، نهى فرموده است،لقد قتل بالسيف و السنان و بالحجاره و بالخشب و بالعصا.
و لقد اوطئوه الخيل بعد ذلك.
هنگامى كه امام حسين عليه السلام از پشت اسب به زمين قرار گرفت، اسب آنحضرت كه ذوالجناح نام داشت، اطراف او مى‏گشت و از آن مظلوم عليه السلام دفاع مى‏كرد، و شيهه مى‏كشيد و همهمه مى‏كرد.
عمر سعد فرياد زد: آن اسب را بگيريد و نزد من بياوريد زيرا از بهترين اسبهاى رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم است، جمعى آن اسب را احاطه كردند تا بگيرند ولى با پاهاى خود آنها را از خود دور مى‏كرد و در اين درگيرى تعدادى از دشمن را كشت.
عمر سعد فرياد زد: رهايش كنيد تا ببينيم او چه كار مى‏كند؟ وقتى كه اسب احساس امنيت نمود،
كنار بدن پاره پاره امام حسين عليه السلام آمد كاكل خود را با خون امام حسين عليه السلام رنگين نمود، بدن عزيز امام حسين عليه السلام را استشمام مى‏كرد، و با صداى بلند شيهه مى‏كشيد.
امام باقر عليه السلام فرمود: او در شيهه خود مى‏گفت:
الظليمه الظليمه من امه قتلت بنت نبيها.
آنگاه به سوى خيمه‏ها رو كرد در حالى كه بلند شيهه مى‏كشيد، به طورى كه صداى او همه فضاى بيابان را پركرده بود (وقد ملا البيداء صهيلا).
حضرت زينب عليها السلام شيهه اسب را شنيد، به خواهرش ام كلثوم رو كرد و گفت: «
اين اسب برادرم حسين عليه السلام است كه به طرف خيمه مى‏آيد، شايد همراه آن آب باشد» ام كلثوم سراسيمه از خيمه بيرون آمد، ناگاه به اسب نگاه كرد ديد اسب آمده ولى صاحبش نيامده است، فرياد زد:
قتل والله الحسين.
زينب عليها السلام سخن خواهرش را شنيد، صدا به گريه بلند كرد، و مرثيه سرائى نمود و اشك مى‏ريخت.
و در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام (خطاب به امام حسين) آمده:
و اسرع فرسك شاردا الى خيامك قاصدا مهمهما باكيا فلما راين النساء جوادك مخزيا، و نظرن سرجك عليه ملويا، برزن من الخدور، ناشرات الشعور، لاطمات الخدود، سافرات الوجوه و بالعويل داعيات و بعد العز مذللات، و الى مصرعك مبادرات و الشمر جالس على صدرك، مولع سيفه على نحرك ...
به نقل ديگر:وقتى كه صداى ذوالجناح به اهل خيام رسيد، زينب عليها السلام به سكينه گفت: سكينه جانم پدرت با آب آمد، به سوى او برو و از آب بياشام.
سكينه از خيمه بيرون آمد، وقتى كه سكينه منظره ذوالجناح را ديد صداى گريه و ندبه‏اش بلند شد، صدا زد:
وا محمداه، وا غريباه، وا حسينا! وا جداه، وا فاطمتاه و ...
اى اسب، پدرم چه شد، شافع قيامت را كجا گذاشتى؟ روشنى چشم رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم كجاست؟ اشعارى خطاب به اسب خواند او جمله گفت:
اميمون! اشفيت العدى من ولينا و القيته بين الاعادى مجدلا اميمون! ارجع لا تطيل خطابنا فان عدت ترجوا عندنا و تؤملاه
در كتاب مصائب المعصومين آمده: هنگامى كه ذوالجناح به سوى خيمه‏ها آمد و بانوان حرم ناله كنان و سيلى به صورت زنان از خيمه بيرون آمدند، هر كدام با اسب سخنى مى‏گفتند:
يكى گفت: اى اسب چرا حسين عليه السلام را بردى و نياوردى؟
ديگرى گفت: چرا امام را در ميان دشمن گذاشتى؟
زينب عليها السلام فرمود: آه، صورت خون آلود تو را مى‏بينم.
سكينه گفت: پدرم هنگام رفتن تشنه بود، يا جواد هل سقى ابى ام قتل عطشانا.
بعضى نوشته‏اند: آن اسب در كنار خيمه آنقدر سر به زمين كوبيد تامرد.