آخرين لحظات ( روز عاشوار قسمت دو)
دلايل روشنى بر صلابت و شجاعت بىنظير امام حيسن (ع)
1 - آن بزرگوار صبح عاشورا پس از نماز صبح رو به اصحاب خود كرد و پس از حمد و ثنا
فرمود:
«ان
الله سبحانه و تعالى قد اذن فى قتلكم فى هذا اليوم فعليكم بالصبر و القتال».
2 - هنگامى كه امام حسين عليه السلام و يارانش در كربلا در تنگناى سخت قرار گرفتند
و محاصره دشمن لحظه به لحظه تنگتر مىشد، آن حضرت و جمعى از يارانش آنچنان آرام و
بردبار بودند كه لحظه به لحظه چهرههايشان درخشندهتر و اعضايشان قوىتر مىگشت،
ولى عدهاى نيز بودند كه رنگ پريده و لرزه بر اندام شدند. بعضى از ياران آن حضرت
كه رنگ باخته بودند به بعضى ديگر گفتند: به امام حسين عليه السلام
بنگريد كه چهرهاش بيانگر آنست كه هيچگونه باكى از مرگ ندارد.
امام حسين عليه السلام فرمود:
«صبرا بنى الكرام فما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البؤس و الضراء الى الجنان الواسعه،
و النعيم الدائمه فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر و ما لاعدائكم الا كمن ينتقل
من قصر الى سجن و عذاب، ان ابى حدثنى عن رسول الله: ان الدنيا سجن المؤمن و جنة
الكافر.
والموت
جسر هؤلاء الى جنانهم، وجسر هؤلاء الى جحيمهم، ما كذبت و لا كذبت».
امام حسين عليه السلام در روز عاشورا (در يكى از مراحل) برابر سپاه دشمن آمد و بر
شمشير خود تكيه داد و با صداى بلند فرمود:
«انشدكم
الله هل تعرفوننى».
سپاه پاسخ دادند: «آرى تو فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و اله و سلم هستى».
امام: شما را به خدا آيا مىدانيد على بن ابيطالب عليه السلام پدر من است؟
سپاه:
آرى مىدانيم.
امام:
شما را به خدا آيا مىدانيد خديجه دختر خويلد نخستين زنى كه به اسلام گرويد مادر
بزرگ من است؟
سپاه:
آرى مىدانيم.
امام: شما را به خدا آيا مىدانيد جعفر كه در بهشت پرواز مىكند عموى من است؟
سپاه: آرى ميدانيم.
امام: شما را به خدا آيا مىدانيد شمشير كه به كمر بستهام، شمشير پيامبر خدا صلى
الله عليه و اله و سلم است؟
سپاه: آرى مىدانيم.
امام: شما را به خدا آيا مىدانيد اين عمامه را كه بر سرم بستهام، عمامه
رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم است؟
سپاه: آرى مىدانيم.
امام: شما را به خدا آيا مىدانيد پدرم على عليه السلام از ميان مسلمين اولين فردى
بود كه اسلام را پذيرفت، و در علم از همه عالمتر و در صبر و شكيبائى از همه
بردبارتر بود، و او ولى و رهبر هر مرد و زن مىباشد؟
سپاه: آرى مىدانيم.
امام:
فبم تستحلون دمى ...
سپاه: قد علمنا ذلك كله، و نحن غير تاركيك حتى تذوق الموت عطشا.
در عبارت ديگر آمده: امام حسين عليه السلام خطاب به سپاه دشمن كرده فرمود:
اى
مردم! آگاه باشيد كه دنيا، سراى فانى است و صاحبانش را از حالى به حال ديگر دگرگون
مىسازد. اى گروه مردم! شما قوانين اسلام را مىشناسيد و قرآن را خواندهايد و
مىدانيد كه محمد صلى الله عليه و اله و سلم رسول خداى حسابگر است: در عين حال
اكنون ظالمانه براى كشتن فرزند رسولخدا بپا خاستهايد.
«معاشر
الناس، اما ترون الى ماء الفرات تلوح كانه بطون الحيات، يشربه اليهود و النصارى و
الكلاب و الخنازير و آل الرسول صلى الله عليه و اله وسلم يموتون عطشا».
بعضى
نقل كردهاند، امام حسين عليه السلام عمر سعد را خواست و به او سه پيشنهاد كرد كه
يك نوع اتمام حجت بود:
1 - دست از من و اهل بيتم بردار تا به مدينه جدم برگرديم.
2 - اسقنى شربه من الماء لقد نشفت كبدى من الظماء.
3 - اگر دو پيشنهاد قبلى عملى نيست، من يك نفر هستم، بنابراين يك يك از افراد را
به جنگ من بفرست.
عمر سعد گفت: اما بازگشت به مدينه و نوشيدن آب، به هيچوجه امكان پذير نيست، ولى
پيشنهاد سوم، خواسته مرد كريم است و پذيرفته مىشود.
به فرمان عمر سعد چند تن از شجاعان دشمن به ميدان تاختند، امام حسين عليه السلام
تن به تن با آنها جنگيد، ولى همه آنها در برابر شمشير آتشبار امام به خاك هلاكت
افتادند، عمر سعد دريافت كه در نبرد تن به تن احدى در برابر امام حسين عليه السلام
باقى نمىماند، از اين رو نقض عهد كرد و فرمان حمله دستجمعى را صادر نمود.
از هر سو به امام حمله كردند، امام آنچنان بر آنها هجوم برد كه آنها همانند ملخ
پراكنده فرار مىكردند.
مسعودى
در اثباه الوصيه مىنويسد: امام حسين عليه السلام آن چنان جنگيد كه به روايتى هزار
و هشتصد مرد جنگى دشمن را كشت، و بنقل ديگر غير از مجروهان هزار و نهصد و پنجاه
نفر را كشت.
عمر سعد بر قوم خود فرياد برآورد و گفت: واى بر شما آيا مىدانيد با چه كسى
مىجنگيد اين پسر انزع بطين (يعنى على عليه السلام كه در دو جانب پيشانى، مو نداشت و
ايمان و علم سراسر وجودش را فراگرفته بود) و كشنده عرب است.
آن حضرت همچنان مىجنگيد، و بر اثر شدت تشنگى آب طلب مىكرد ولى كسى پاسخ نمىداد،
آنقدر تير به بدنش رسيده بود كه گفتهاند:
«حتى
صار كالقنفذ».
شمر با جماعتى آمدند و بين او و خيمهاش قرار گرفتند، به طورى كه به خيمه نزديك
شدند.
امام فرياد زد:
«ويلكم
يا شيعه آل سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون يوم المعاد فكونوا احرارا فى
دنيا كم ...»
شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه! چه مىگوئى؟
امام فرمود: مىگويم من با شما مىجنگم شما با من، زنها تقصيرى ندارند، از گمراهان
و متجاوزين خود جلوگيرى كنيد و تا زندهام متعرض حرم من نشويد.
شمر
فرياد زد: اى پسر فاطمه، متعرض حرم نخواهند شد.
آنگاه شمر به سپاه خود خطاب كرد و فرياد زد: همه متوجه حسين عليه السلام شويد و
كار او را تمام كنيد.
سپاه دشمن به امام حمله كردند، آنحضرت هچنان مىجنگيد تا اينكه بدنش پر از زخم سرانجام ظالمى بنام
«صالح بن وهب» پيش آمد آنچنان بر ناحيه ران آنحضرت ضربت زد، كه آن مظلوم از پشت
اسب به زمين افتاد، طرف راست صورتش به زمين برخورد كرد، سپس در همين حال برخاست و به
جنگ ادامه داد.
در لحظات آخر عمر امام حسين عليه السلام زينب عليها السلام از خيمه بيرون آمد، در
حالى كه فرياد مىزد:
«وا
محمداه! وا ابتاه! وا علياه! وا جعفراه».
سپس گفت:
«ليت السماء اطبقت على الارض، وليت الجبال تد كدكت على السهل».
آنگاه به سوى امام حسين عليه السلام نزديك شد، در آن هنگام عمر سعد با جماعتى
نزديك شد، و امام در حال جان كندن بود، زينب عليها السلام صدا زد: اى
عمر! آيا اين ابا عبدالله، كشته مىشود و تو مىنگرى؟
اين سخن از زينب عليها السلام بقدرى جانسوز بود كه عمر سعد آنچنان گريه كرد به
طورى كه ريشش از اشك چشمش تر شد، اما در عين حال، وصرف وجهه عنها ولم يجبها
بشيىء.
زينب عليها السلام صدا زد:
ويلكم
اما فيكم مسلم؟
امام
حسين عليه السلام از زمين برخاست و مانند شير شرزه شجاعت بر دشمن حمله كرد و
فرمود: «آيا شما بر قتل من اجتماع كردهايد، سوگند به خدا بعد از من بندهاى از
بندگان خدا را نخواهيد كشت، خداوند به خاطر كشتن من بر شما غضب مىكند ... سوگند
به خدا هرگاه مرا كشتيد خداوند خودتان را بجان خودتان مىافكند و خون همديگر را
مىريزيد، سرانجام دستخوش عذاب سخت الهى خواهيد شد».
همچنان
با دشمن جنگيد تا هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد آمد.
امام كنار آمد تا اندكى استراحت كند، در كنار ايستاده بود ناگاه سنگى از جانب دشمن
آمد و به پيشانى آنحضرت خورد و خون جارى شد، دامنش را بلند كرد تا خون پيشانى را
پاك كند، در اين هنگام تيرى سه شعبه زهر آلود آمد و بر سينه (يا شكم) آن حضرت
اصابت كرد، فرمود:
بسم الله و بالله و على مله رسول الله.
سپس
سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا تو مىدانى مردى را مىكشند كه در روى
زمين پسر پيغمبرى غير او نيست».
آنگاه آن تير را گرفت و از پشت بيرون آورد، و خون مانند ناودان از آن جارى شد.
در اين هنگام ضعف بر بدن آقا مسلط شد، سپاه دشمن دست از جنگ كشيد و مدت طولانى از
اين جريان گذشت، و كسى جرئت نمىكرد آخرين ضربه را بزند (و به عنوان قاتل، با خدا
ملاقات كند).
شمر بر سپاه خود فرياد زد:
ويحكم
ما تنتظرون بالرجل اقتلوه ثكلتكم امهاتكم.
در
اين وقت، دشمنان بىرحم، از هر سو به آن امام غريب، حمله كردند، يكى به شانه چپش
ضربت زد، ديگرى بر دوشش ضربت زد، سنان بن انس به پيش آمد و چنان نيزهاش را بر
گودى گلوى آن حضرت فرو برد و سپس نيزه را بيرون آورد و بر استخوانهاى سينهاش
كوبيد و تير بر حلقوم او وارد ساخت، كه آنحضرت بر روى خاك زمين افتاد، پس از
لحظهاى برخاست و نشست و تير را از گلوى خود بيرون كشيد، سر محاسنش را با خون بدنش
رنگين نمود و مىفرمود:
هكذا
القى الله مخضبا بدمى مغصوبا على حقى.
هلال
بن نافع (كه از سربازان دشمن بود) مىگويد: نگاه به قتلگاه كردم ديدم حسين عليه
السلام به خود مىپيچد و در حال جان دادن است، درخشندگى چهره، و زيبائى قامت او
مرا از فكر در مورد كشتن او بازداشت و من هرگز كشته آغشته به خونى را چنين
نديدهام.
در اين حال فرمود: شربت آبى به من برسانيد.
ظالمى
گفت: آب نچشى تا از آب سوزان دوزخ بياشامى، حضرت فرمود: آيا من آب سوزان جهنم را
مىآشامم؟، نه هرگز، بلكه من بر جدم رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم وارد
مىشوم و در محضر او از آب گواراى بهشتى مىآشامم، و از ظلم و ستم شما به
آنحضرت شكايت مىكنم.
گفتار امام، در دل آن سنگدلان اثر نكرد، گويا ذرهاى رحم در دل هيچكدام از آنها
نبود.
عمر سعد به شخصى كه در جانب راستش بود گفت: برو حسين را راحت كن.
و به نقلى سنان بن انس به خولى گفت: برو سر از بدن حسين عليه السلام جدا كن، خولى
به اين قصد به سوى حسين عليه السلام رفت ولى لرزه بر اندام شد و بازگشت، سنان يا
شمر به او گفت: «خدا بازويت را از هم جدا كند چرا لرزه بر اندام شدهاى؟».
سرانجام سنان و به نقلى شمر، سر از بدن شريف آن حضرت جدا نمود، و مىگفت: «با
اينكه مىدانم: تو آقا و پيشوا و فرزند رسول خدا، و بهترين انسانها از جهت پدر و
مادر هستى، در عين حال سرت را جدا مىكنم».
سپس سر بريده را به خولى داد تا او آن را نزد عمر سعد ببرد.
كنيزى از اهلبيت عليه السلام نزديك قتلگاه آمد، مردى به او گفت: «اى كنيز خدا آقاى
تو كشته شد».
آن كنيز با شيون و گريه به سوى خيمه بازگشت و فرياد مىزد: حسين را كشتند، حسين
را شهيد كردند وقتى كه بانوان حرم، صداى او را شنيدند، صدا به گريه بلند كردند.
در نقل ديگر در مورد شهادت امام حسين عليه السلام آمده: عمر سعد فرياد زد، به سوى
حسين عليه السلام برويد و او را راحت كنيد.
شمر
به سوى آن حضرت شتافت و با كمال گستاخى روى سينه آنحضرت نشست و محاسن آنحضرت را به
دست گرفت، با شمشير خود با دوازده ضربه سر از بدن آن بزرگوار جدا نمود.
در آن لحظات آخر شهادت، امام حسين عليه السلام به شمر رو كرد و فرمود:
«اذا
كان لابد من قتلى فاسقنى شربه من الماء.»
شمر
گفت: اى پسر ابو تراب، آيا تو گمان نمىكنى كه پدرت ساقى حوض كوثر است و از آب
كوثر به دوستانش مىدهد، صبر كن تا به دست او سيراب گردى».
و در نقل ديگر آمده گفت:
«والله لا ذقت قطره واحده من الماء حتى تذوق الموت غصه بعد غصه».
روز
عاشورا هنگامى كه ظهر شد، ابو ثمامه صيداوى يكى از ياران امام حسين عليه السلام به
خورشيد نگاه كرد و دريافت كه ظهر شده، به امام عرض كرد: دوست دارم قبل از آنكه در
ركاب تو فدا گردم اين نماز را كه وقتش رسيده نيز با تو بخوانم..
امام
حسين عليه السلام به آسمان نگريست، و به او فرمود: خداوند تو را از نماز گزاران
قرار دهد كه مرا به ياد نماز انداختى، آرى وقت نماز رسيده است، از
دشمن بخواهيد مهلت دهد تا ما نماز را بخوانيم.
از دشمن مهلتخواستند، حصين بن نمير گفت: نماز شما قبول نمىشود.
حبيب بن مظاهر پاسخ داد: اى مست شراب، آيا از شما قبول مىشود و از فرزند پيامبر
صلى الله عليه و اله و سلم قبول نمىشود ...
امام
حسين عليه السلام با جمعى از اصحاب نماز ظهر را با عنوان نماز خوف خواند، زهير بن
قين و سعيد بن عبدالله (به عنوان سپر آنحضرت (در جلو او ايستادند، آنقدر تير به
بدن سعيد اصابت كرد، كه به زمين افتاد، سعيد بعد از نماز به امام عرض كرد: آيا من
به عهد خود وفا كردم، امام فرمود:
نعم انت امامى فى الجنه.
سعيد به شهادت رسيد، شمردند سيزده تير به بدنش اصابت نموده بود.
هر نمازى تعقيبى دارد، تعقيب اين نماز آن هنگام بود كه امام حسين عليه السلام
غوطهور در خون او پشت اسب به زمين قرار گرفت و با خدا مناجات مىكرد، از جمله
مىگفت:
«صبرا
على قضائك يارب، لا اله سواك يا غياث المستغيثين، ما لى رب سواك، ولا معبود غيرك،
صبرا على حكمك، يا غياث من لا غياث له،يا دائما لا نفاد له، يا محيى الموتى، يا
قائما على كل نفس بما كسبت احكم بينى و بينكم و انتخير الحاكمين».
تركت الخلق طرا فى هواكا و ايتمت العيال لكى اراكا ولو قطعتنى فى الحب اربا لما حن
الفؤاد الى سواكا
وقايع جانسوز در جريان شهادت امام حسين عليه السلام بسيار است ما در اينجا به ذكر
چند نمونه اكتفا مىكنيم:
1 - وقتى كه امام حسين عليه السلام به مرحلهاى رسيد كه ديگر نتوانست جنگ كند، در
جاى خود ايستاد، هر كس از دشمن كه جلو مىآمد باز مىگشت و نمىخواستخدا را
ملاقات كند در حالى كه دستش به خون حسين عليه السلام رنگين باشد، در اين هنگام مردى
كندى بنام «مالك بن يسر»به جلو آمد، نخست به آنحضرت ناسزا گفت، سپس با شمشير بر سر
نازنينش زد، كه كلاه حضرت را بريد و شمشير بر سر خورد، و كلاه پر از خون شد، امام
پارچهاى طلبيد و با آن زخم سر را بست و كلاهى خواست و بر سر گذاشت و عمامه بر آن
بست.
من
ينتدب للحسين فيوطىء الخيل ظهره و صدره.
ده نفر داوطلب شدند (كه نام هر ده نفر در مقاتل ذكر شده).
آن ده نفر سوار بر اسبهاى خود شدند و بر بدن حسين عليه السلام تاختند، به گونهاى
كه استخوانهاى سينه و پشت آنحضرت را درهم شكستند.
سپس اين ده نفر نزد ابن زياد آمدند، اسيد بن مالك، يكى از آنها
گفت:
نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل يعسوب شديد الاسر
ابن زياد گفت: شما كيستيد؟
گفتند: ما سوار بر اسب شديم و بر پشتحسين عليه السلام تاختيم،حتى طحنا حناجر
صدره.
ابن زياد دستور داد تا جايزه اندكى به آنها داده شد، ابو عمر زاهد گفت: ما حال آن
ده نفر را بررسى كرديم، همگى زنا زاده بودند و مختار آنها را بازداشت نمود
و دستها و پاهايشان را ميخكوب كرد و اسب بر پشت آنها تاخت تا مردند.
3 - وقتى كه روز عاشورا امام حسين عليه السلام خود را به آب فرات رسانيد و خواست
آب بياشامد، حصيد بن نمير (يكى از سر كردگان دشمن) آنحضرت را هدف تير قرار داد،
تير به حلقوم امام اصابت كرد، آنحضرت تير را بيرون كشيد، و دستش را زير خون گرفت و
خون را به آسمان مىپاشيد، و به حصين فرمود: «خدا ترا سيرابت نكند» بعد
دشمن حيله كرد، و امام براى حفظ خيمه با سرعت به سوى خيمه بازگشت.
در اين هنگام بانوان حرم و كودكان تشنه كام به گمان اينكه امام آب آورده به سوى
حسين عليه السلام شتافتند، ديدند صورت و سينه و دستهاى حسين عليه السلام به خونش
رنگين است، صدا به گريه بلند كردند و دست بر صورت مىزدند.
طفلى هنگام رفتن امام به صوى فرات عرض كرده بود: پدر جان تشنهام، امام به او
فرموده بود: صبر كن بروم براى تو آب بياورم، وقتى امام برگشت، آن طفل تشنه كام نزد
پدر آمد و گفت: گويا آب آوردهاى؟ امام گريه كرد و اين شعر را خواند:
«شيعتى مهما شربتم ماء عذب فاذكرونى ...» سپس پارچهاى طلبيد و بر زخم گلو نهاد و
بار ديگر با اهلبيت عليهم السلام وداع نمود و به سوى قوم رفت و كوشش فراوان كرد
خود را به آب فرات برساند، سر راه او را گرفتند و ممانعت نمودند.
4 - امام باقر فرمود: امام حسين عليه السلام را به گونهاى كشتند كه پيامبر صلى
الله عليه و اله و سلم از كشتن حيوانات درنده به آن نحو، نهى فرموده
است،لقد قتل بالسيف و السنان و بالحجاره و بالخشب و بالعصا.
و لقد اوطئوه الخيل بعد ذلك.
هنگامى كه امام حسين عليه السلام از پشت اسب به زمين قرار گرفت، اسب آنحضرت كه
ذوالجناح نام داشت، اطراف او مىگشت و از آن مظلوم عليه السلام دفاع مىكرد، و
شيهه مىكشيد و همهمه مىكرد.
عمر
سعد فرياد زد: آن اسب را بگيريد و نزد من بياوريد زيرا از بهترين اسبهاى رسول خدا
صلى الله عليه و اله و سلم است، جمعى آن اسب را احاطه كردند تا بگيرند ولى با
پاهاى خود آنها را از خود دور مىكرد و در اين درگيرى تعدادى از دشمن را كشت.
عمر سعد فرياد زد: رهايش كنيد تا ببينيم او چه كار مىكند؟ وقتى كه اسب احساس
امنيت نمود، كنار بدن پاره پاره امام حسين عليه السلام آمد كاكل خود را با خون امام
حسين عليه السلام رنگين نمود، بدن عزيز امام حسين عليه السلام را استشمام مىكرد،
و با صداى بلند شيهه مىكشيد.
امام باقر عليه السلام فرمود: او در شيهه خود مىگفت:
الظليمه
الظليمه من امه قتلت بنت نبيها.
آنگاه به سوى خيمهها رو كرد در حالى كه بلند شيهه مىكشيد، به طورى كه صداى او
همه فضاى بيابان را پركرده بود (وقد ملا البيداء صهيلا).
حضرت زينب عليها السلام شيهه اسب را شنيد، به خواهرش ام كلثوم رو كرد و گفت: «اين اسب برادرم حسين
عليه السلام است كه به طرف خيمه مىآيد، شايد همراه آن آب باشد» ام كلثوم
سراسيمه از خيمه بيرون آمد، ناگاه به اسب نگاه كرد ديد اسب آمده ولى صاحبش نيامده
است، فرياد زد:
قتل
والله الحسين.
زينب عليها السلام سخن خواهرش را شنيد، صدا به گريه بلند كرد، و مرثيه سرائى نمود
و اشك مىريخت.
و در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام (خطاب به امام حسين) آمده:
و
اسرع فرسك شاردا الى خيامك قاصدا مهمهما باكيا فلما راين النساء جوادك مخزيا، و
نظرن سرجك عليه ملويا، برزن من الخدور، ناشرات الشعور، لاطمات الخدود، سافرات
الوجوه و بالعويل داعيات و بعد العز مذللات، و الى مصرعك مبادرات و الشمر جالس على
صدرك، مولع سيفه على نحرك ...
به نقل ديگر:وقتى كه صداى ذوالجناح به اهل خيام رسيد، زينب عليها السلام به سكينه
گفت: سكينه جانم پدرت با آب آمد، به سوى او برو و از آب بياشام.
سكينه از خيمه بيرون آمد، وقتى كه سكينه منظره ذوالجناح را ديد صداى گريه و
ندبهاش بلند شد، صدا زد:
وا
محمداه، وا غريباه، وا حسينا! وا جداه، وا فاطمتاه و ...
اى اسب، پدرم چه شد، شافع قيامت را كجا گذاشتى؟ روشنى چشم رسولخدا صلى الله عليه و
اله و سلم كجاست؟ اشعارى خطاب به اسب خواند او جمله گفت:
اميمون! اشفيت العدى من ولينا و القيته بين الاعادى مجدلا اميمون! ارجع لا تطيل
خطابنا فان عدت ترجوا عندنا و تؤملاه
در كتاب مصائب المعصومين آمده: هنگامى كه ذوالجناح به سوى خيمهها آمد و بانوان
حرم ناله كنان و سيلى به صورت زنان از خيمه بيرون آمدند، هر كدام با اسب سخنى
مىگفتند:
يكى
گفت: اى اسب چرا حسين عليه السلام را بردى و نياوردى؟
ديگرى گفت: چرا امام را در ميان دشمن گذاشتى؟
زينب عليها السلام فرمود: آه، صورت خون آلود تو را مىبينم.
سكينه
گفت: پدرم هنگام رفتن تشنه بود، يا جواد هل سقى ابى ام قتل عطشانا.
بعضى
نوشتهاند: آن اسب در كنار خيمه آنقدر سر به زمين كوبيد تامرد.
سلام خدمت بازدید کننده گان گرامی