آخرين لحظات ( روز عاشوار قسمت یک)
پس از آنكه حضرت عباس عليه السلام به شهادت رسيد، امام حسين عليه السلام
غريب و بى
ياور شد، و ديگر هيچكس را نيافت كه از او يارى كند، صداى گريه و ندبه
بانوان حرم و
كودكان را مىشنيد، در اين هنگام فرياد زد:
«هل من
ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ ... هل من مغيثيرجو الله فى اغاثتنا؟».
سپس
بانوان حرم و كودكان وداع كرد و آنها را به سكوت و صبر دعوت نمود، آنگاه
فرمود:
«اخية!
ائتينى يثوب عتيق لايرغب فيه احد، اجعله تحت ثيابى لئلا اجرد بعد قتلى».
شلوار كوچكى برايش آوردند، فرمود: نه، اين جامه كسى است كه ذلت و خوارى
دامنگيرش
شده باشد، سپس جامه كهنه ديگرى را گرفت و پاره پاره كرد و زير جامههايش
پوشيد ...
سپس پارچه ديگرى طلبيد و آن را پاره پاره كرد و پوشيد به اين منظور كه به
غارت
نبرند.
در اين وداع بود كه فرمود:
«ناولونى
عليا ابنى الطفل حتى اودعه».
على
اصغر (يا عبدالله شيرخوار) را به او دادند آن حضرت خواست با او وداع كند كه
تير از
جانب دشمن آمد و به گلوى او اصابت كرد و او را شهيد نمود.
هنگامى كه امام حسين عليه السلام تنها ماند و به هر سو نگاه كرد، براى خود
يار و
ياورى نديد، صدا زد:
«هل من
ذاب يذب عن حرم رسول الله ...»
اين سخن آنچنان جگر سوز بود، كه وقتى بانوان حرم، آن را شنيدند، صداى گريه
آنها
بلند شد، در اين هنگام امام سجاد عليه السلام كه سخت بيمار و در بستر بود
برخاست و
با زحمت از خيمهاش بيرون آمد، بقدرى ناتوان بود كه مىتوانست شمشير خود
را حمل
كند.
ام كلثوم عليها السلام فرياد زد: به خيمه برگرد.
امام
سجاد عليه السلام فرمود:«اى عمه، مرا رها كن تا در ركاب پسر رسول خدا صلى
الله
عليه و اله و سلم با دشمن بجنگم».
امام حسين عليه السلام متوجه شد و فرياد زد: «اى ام كلثوم، او را نگهدار،
تا زمين
از نسل آل محمد صلى الله عليه و اله و سلم خالى نگردد».
فاضل در بندى در اسرار الشهاده مىنويسد: امام حسين عليه السلام مانند باز
شكارى
به طرف امام سجاد عليه السلام آمد و او را به خيمهاش برد، و به او فرمود:
«پسرم
مىخواهى چه كنى؟».
امام سجاد عليه السلام عرض كرد: «پدر
جان، نداى تو رگهاى قلبم را بريد، و آرامش را از من
ربود، خواستم به ميدان آيم و جانم را فدايت كنم».
امام حسين عليه السلام فرمود: پسرم! تو بيمار هستى و جهاد بر تو واجب و روا
نيست،
تو حجت و امام بر شيعيان من هستى، تو پدر امامان و سرپرستيتيمان و بيوه
زنان
هستى، تو بايد آنها را به مدينه برسانى، و نبايد هرگز زمين از حجت و امام
از نسل
من خالى بماند ...
امام
سجاد عليه السلام عرض كرد: «پدر جان آيا من نگاه كنم و تو كشته شوى كاش
زنده
نبودم، و جانم نثار تو مىشد ...».
سپس امام حسين عليه السلام با امام سجاد عليه السلام وداع كرد، او را در
آغوش گرفت
و گردن به گردن او گذاشت و گريه سختى كرد و به اين ترتيب با او خداحافظى
نمود.
سپس فرمود: پسرم به شيعيان من سلام برسان، و به آنها بگو كه پدرم غريبانه
كشته شد
براى مصيبت او ناله كنيد، و او به شهادت رسيد و براى او گريه كنيد».
«يا ولدى
بلغ شيعتى عنى السلام فقل لهم ان ابى مات غريبا فاندبوه ومضى شهيدا
بابكوه».
امام حسين عليه السلام نگاهى به قتلگاه كرد ديد پيكر بخون طپيده 72 نفر از
اصحاب و
هيجده نفز از اهلبيتش به زمين افتاده و به شهادت رسيدهاند، تصميم قاطع
گرفت تا به
جنگ با دشمن برود، در اين هنگام صدا زد:
«يا
سكينه يا فاطمه! يا زينب و يا ام كلثوم عليكن منى السلام فهذا آخر الاجتماع
و قد
قرب منكن الافتجاع».
امام
در اين حال مىگريست، زينب عليها السلام عرض كرد: خدا چشمت را نگرياند چرا
گريه
مىكنى؟ امام فرمود:
«كيف
لا ابكى و عما قليل تساقون بين العدى».
بانوان
حرم با شنيدن سخن امام، صدا به گريه بلند كردند و فرياد زدند:
«الوداع
الوداع، الفراق الفراق».
در اين
هنگام سكينه نزد پدر آمد و صدا زد:
«يا
ابتاه ء استسلمت للموت فالى من اتكل».
امام
حسين عليه السلام به او فرمود: «اى نور
چشم من چگونه كسى كه يار و ياور ندارد، تسليم مرگ
نشود، ولى
بدان كه رحمت و يارى خدا در دنيا و آخرت از شما جدا نگردد، دخترم برقضاى
الهى صبر
كن و شكايت نكن، دنيا محل گذر است ولى آخرت خانه هميشگى است».
سكينه گفت: ما را به حرم جدمان (مدينه) بازگردان.
امام فرمود:
«لو
ترك القطا لغفا و نام».
سكينه گريه كرد، امام حسين عليه السلام سكينهاش را به سينهاش چسبانيد و
اشك
چشمهاى او را پاك كرد و اين اشعار را خواند:
سيطول
بعدى يا سكينه فاعلمى منك البكاء اذ الحمام دهانى لا تحرقى قلبى بدمعك حسره
مادام
منى الروح فسى جثمانى فاذا قتلت فانت اولى بالذى تاتينه يا خيره النسوان
امام حسين عليه السلام بانوان را دلدارى داد و امر به صبر نمود و فرمود:
خداوند
شما را از دست دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را نيكو گرداند، و دشمنان
شما را
به انواع عذاب مبتلا خواهد كرد، و در عوض اين مصائبى كه به شما رسيده
خداوند چندين
برابر از مواهب خود را به شما عنايت مىفرمايد، به زبان چيزى نگوئيد كه
موجب كاهش
مقام ارجمند شما گردد ... زينب
گريه مىكرد، امام به او فرمود: آرام باش اى دختر مرتضى، وقت گريه طولانى
است.
همين كه خواست به عزم ميدان، از خيمه بيرون آمد، زينب عليها السلام دامن
امام را
گرفت و صدا زد:
«مهلا
يا اخى، توقف حتى اتزود منك و اودعك وداع مفارق لا تلاقى بعده».
فمهلا
اخى قبل الممات هنيئه لتبرد منى لوعه و غليل
حضرت زينب عليها السلام از برادر دل نمىكند، به دست و پاى
برادر افتاد و بوسيد، ساير بانوان حرم، آن حضرت را
محاصره كرده و دست و پاى او را مىبوسيدند و گريه مىكردند، امام آنها را
آرام كرد
و به خيمه برگردانيد، سپس خواهرش را به تنهائى طلبيد و او را دلدارى داد.
«و امر
يده على صدرها و سكنها من الجزع».
امام
به او فرمود: افرادى كه صبر مىكنند، پاداش بسيار در پيشگاه خدا دارند، صبر
كن تا
به پاداشهاى الهى برسى ...
بعضى
نقل كردهاند: چون امام حسين عليه السلام چند قدمى از خيمهها دور شد، حضرت
زينب
عليها السلام از خيمه بيرون آمد و صدا زد: «برادرم لحظهاى درنگ كن تا وصيت
مادرم
فاطمه عليها السلام را نسبت به تو بجا آورم».
امام توقف كرد و فرمود: آن وصيت چيست؟
زينب عليها السلام عرض كرد: مادرم به من وصيت فرمود، هنگامى كه
نور چشمم حسين عليه السلام را روانه ميدان
براى جنگ با دشمن كردى، عوض من گلوى او را ببوس، آنگاه زينب عليها السلام
گلوى
برادرش را بوسيد و به خيمه بازگشت.
امام چند قدم ديگر به سوى ميدان برداشت، ناگاه صداى ضعيفى از پشتسر شنيد
كه كسى
مىگويد: اى پدر اندكى تامل كن، به تو حاجتى دارم.
امام به عقب نگاه كرد ديد سكينه با سرعت مىآيد، عنان اسب را كشيد و توقف
كرد،
سكينه به سر رسيد و ركاب امام را گرفت و عرض كرد: حاجتم اين است كه از اسب
فرود
آئى و مرا در كنار خود بگيرى و مرا مانند يتيمان نوازش كنى.
امام
پياده شد و روى خاك نشست و سكينهاش را كنار خود گرفت و دست نوازش بر سر او
كشيد و
اشكهايش را پاك كرد، و او را دلدارى داد و به خيمه باز گردانيد.
هنگامى كه امام حسين عليه السلام مشغول و وداع بود و سكينه و ساير بانوان
حرم را
دلدارى داده و امر به صبر مىنمود، عمر سعد
خطاب به سپاه خود فرياد زد: «واى بر شما تا
حسين عليه السلام مشغول وداع است از هر سو به او حمله كنيد، سوگند به خدا
اگر او
از وداع فارغ شود، جانب راست و چپ شما را با حملات خود در هم مىنوردد»،سپاه به امام حمله كردند و آن حضرت
را در كنار خيمه هدف تيرهاى خود قرار دادند، بطورى كه تيرها بين طنابهاى
خيمهها
مىافتاد و بعضى از تيرها به بانوان اصابت كرده و لباس آنها را دريد و
سوراخ نمود،
بانوان وحشت زده داخل خيمه شدند، و به امام نگاه مىكردند ببينند چه
مىكند؟ ديدند
مانند شير خشمگين به دشمن حمله كرد و به هركه نزديك شد او را به خاك هلاكت
انداخت
از هر سو به سوى او تيرى آمد و آن حضرت
سينه و گلويش را سپر تيرهاى دشمن قرار داده بود،
سپس به مركز خود بازگشت و مكرر مىگفت:
«لا حول و لا قوه الا بالله».
مطلب جانسوز ديگر اينكه: هنگامى كه امام پس از وداع خواست سوار بر اسب
شود،
بانوان و كودكان شيون مىكردند و از هر سو دامن او را گرفتند،«فنادى
احبسيهن يا زينب».
گرچه حوادث تلخ و جانسوز و غمبار باعث
مىشد كه امام حسين عليه السلام بى اختيار گريه مىكرد و گاهى بسيار شديد و
بلند
مىگريست ،ولى گريه او جنبههاى عاطفى و تنفر از دشمن داشت، نه اينكه
آميخته با ذلت
باشد، روحيه آن حضرت هميشه نيرومند و قوى بود و گفتار او در برابر دشمن، و
حملههاى شديد او و تسليم نشدن او تا آخرين نفس و آخرين قطره خون، دليل
روشنى بر
صلابت و شجاعت بىنظير آن حضرت است
سلام خدمت بازدید کننده گان گرامی